جدول جو
جدول جو

معنی لحن ساز - جستجوی لغت در جدول جو

لحن ساز
(حَ قَ / قِ زَ)
آنکه آهنگ از خود اختراع کند
لغت نامه دهخدا
لحن ساز
نوا ساز آهنگساز آنکه آهنگ اختراع کندظهنگ ساز. آهنگ سازی
تصویری از لحن ساز
تصویر لحن ساز
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صحنه ساز
تصویر صحنه ساز
سازندۀ صحنه، کسی که صحنه را برای نمایش آماده سازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لغت ساز
تصویر لغت ساز
آنکه لغت بسازد، آنکه لغت وضع کند
فرهنگ فارسی عمید
(اَشْ وَ)
که پهن کند. که عریض سازد. که با پهنا نماید و عریض جلوه دهد:
به پهنی شدی (آیینه) چهره را پهن ساز
درازیش کردی جبین دراز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اِ پَ)
سازندۀ صحنه. سازندۀ سن نمایش، آنکه حادثه یاوضعی مصنوعی ایجاد کند تا مقصود خود را بدست آرد
لغت نامه دهخدا
(لَ)
عمل لحن ساز
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ)
سازندۀ لغت. وضعکننده لغت:
لغت ساز قاموس خوانندگی است
شفادان علم نوازندگی است.
ملاطغرا (در تعریف قوال، از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ/ تُو بَ / بِ)
آنکه موجب دشمنی و عداوت گردد، آنکه میان دیگران خصومت افکند، جنگ آور، جنگجو:
به هر سو که رو کرد کین ساز بود
میانشان یکی آتش انداز بود،
اسدی (گرشاسبنامه چ یغمائی ص 85)
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ)
آنکه لیف سازد
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
کهنه ساز. کهنه ساخته. که در زمان قدیم ساخته شده باشد. مقابل نوساز:
تیغ نظامی که سرانداز شد
کند نشد گرچه کهن ساز شد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ / تِ)
آنکه سخن ساخته بگوید و در واقع چنان نباشد. (آنندراج) :
حدیثی که مرد سخن ساز گفت
یکی زآن میان با ملک باز گفت.
سعدی.
از آنرو طایر طبع سخن ساز
سوی این بوستان آمد بپرواز.
؟ (از حبیب السیر).
تو که هرگز سخن اهل سخن نشنیدی
چون سخن ساز و سخن فهم و سخندان شده ای ؟
صائب (از آنندراج).
، سخنگو. جاری زبان. شیرین زبان. رطب اللسان:
یا رب به ثنای خود سخن سازم کن
در گلشن حمد نغمه پردازم کن.
؟ (از حبیب السیر).
، فریبنده. مکار. حیله ساز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
آنکه بخاری و انبر و خاک انداز و حمامهای آهنین و منقل و امثال آن سازد از تنکۀ آهن
لغت نامه دهخدا
(اَ)
باغبان. (آنندراج) (ناظم الاطباء). مرادف چمن آرای و چمن پیرای و چمن طراز. (از آنندراج) :
پیری شکوفه کرد و اجل شد ثمرفشان
صد رنگ آرزوست چمن ساز ما هنوز.
میان ناصر علی (از آنندراج).
رجوع به چمن آرای، چمن پیرای و چمن طراز شود
لغت نامه دهخدا
واژه ساز آنکه لغت وضع کند: لغت ساز قاموس خوانندگی است شفادان علم نوازندگی است. (ملاطغرا آنند لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
حادثه یا وضعی مصنوعی ایجاد کند تا مقصود خود را بدست آورد، سازنده صحنه
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه وسیع کند آنکه فراخ سازد، آن که عریض کند آنکه با پهنا نماید و عریض جلوه دهد: به پهنی شدی (آیینه) چهره را پهن ساز} درازیش کردی جبین دراز) (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنا ساز
تصویر حنا ساز
زین تراش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهن ساز
تصویر آهن ساز
آنکه انبر خاک انداز بخاری منقل آهنین و مانند آن سازد
فرهنگ لغت هوشیار
چوب مخصوصی که با آن خمیر را پهن نمایند
فرهنگ گویش مازندرانی
سازگار
فرهنگ گویش مازندرانی